کتاب صوتی عمر خیام

کتاب صوتی عمر خیام نوشته‌ی هارولد لمب، روایت داستانی و در عین‌حال مستندگونه‌ای از زندگی یکی از بزرگ‌ترین اندیشمندان جهان شرق است؛ حکیمی که نامش در تاریخ علم، فلسفه و ادبیات فارسی همواره درخشان باقی مانده. این اثر با بهره‌گیری از روایت جذاب و پژوهش‌های دقیق، زندگی خیام را همچون داستانی روان و شنیدنی برای مخاطب بازآفرینی می‌کند.

معرفی کتاب صوتی عمر خیام

ماجرای کتاب از دل نیشابور قدیم آغاز می‌شود؛ شهری پرجنب‌وجوش که بازار کتاب‌فروش‌هایش محل رفت‌وآمد عالمان، دانشجویان، شاعران و مردم عادی بود. در این فضا، قصه‌ی زندگی عمر خیام با ماجراهایی انسانی و ملموس پی گرفته می‌شود؛ از دوران نوجوانی او و روزهای تحصیل در کنار علم و شوق دانستن، تا روابط انسانی، دوستی‌ها، و اتفاقاتی که مسیر زندگی‌اش را شکل دادند. شخصیت‌هایی که در طول داستان ظاهر می‌شوند، تصویری زنده از نیشابور آن دوران و حال‌وهوای فرهنگی آن ارائه می‌دهند.

لمب در این روایت تنها به زندگی شخصی خیام نمی‌پردازد، بلکه تلاش می‌کند روح زمانه، فضای علمی آن عصر، دغدغه‌های فکری و مسیر علمی این متفکر برجسته را نیز بازتاب دهد. همین ترکیبِ دقیقِ واقعیت تاریخی و روایت ادبی، کتاب را از یک زندگینامه‌ی ساده فراتر می‌برد و آن را تبدیل به سفری شنیدنی در دل تاریخ می‌کند.

این نسخه‌ی صوتی، کاری از نشر صوتی موج کتاب است و با ترجمه‌ی روان مسعود برزین و اجرای رضا خضرایی و گروهی از دوبلورهای باتجربه در اختیار شما قرار گرفته.

کتاب صوتی عمر خیام برای چه کسانی مناسب است؟

اگر از علاقه‌مندان زندگی‌نامه‌ی چهره‌های بزرگ ایرانی هستید، یا دوست دارید با نگاهی داستانی اما معتبر درباره‌ی حکیم عمر خیام آشنا شوید، این کتاب انتخابی بسیار مناسب و آموزنده است.

در بخشی از کتاب صوتی عمر خیام می‌شنویم
فرصتی را که یاسمین آرزو می‌کرد، به دست آمد. مادرش او را به سر چشمه فرستاد تا کوزه را آب کند. حمل کوزه‌ی خالی از زیر شاخه‌های پهن درختان تا لب چشمه آسان بود، ولی همین که از آب پر می‌شد، دخترک خردسال ناچار می‌شد آن را با فشار و ناراحتی بسیار بر سر کوچک خود قرار دهد و به طرف خانه بازگردد. همان موقعی که یاسمین کوزه را پر می‌کرد، عمر تصادفاً به لب چشمه رسید تا با دست چند جرعه آب بنوشد. نه کتابی در دست داشت، و نه با دوستی درباره‌ی مباحث مختلف مباحثه و مجادله می‌کرد. آرام سری به‌عنوان سلام به طرف یاسمین حرکت داد، ولی قبل از آنکه از چشم دور شود، یاسمین گفت: «آهای آقا!»

– بله، فرمایش؟

یاسمین که می‌ترسید مبادا عمر از راه منزل وی بگذرد گفت: «پدرم می‌گوید شما همه را مسخره می‌کنید. چرا کاری می‌کنید که نتیجه‌ی خوبی نداشته باشد؟»