کتاب صوتی روزگار سپری شده
نویسنده: فریده اعظمی بیراوند
مترجم: -
راوی: فریده اعظمی بیراوند
تدوین صوتی: علیرضا محمدی نیا
مدیر پروژه: لیدا محمودی
ناشر: خجسته
صدابردار: پرناز دولتیاری
ناظر کیفیت: سحر ایزدپناه
زمان: 08:19:00
شنیدن نسخه صوتی کتاب
معرفی کتاب
آیا کنجکاوید بدانید زندگی پشت دیوارهای زندان ساواک چگونه جریان داشت؟
کتاب صوتی روزگار سپری شده روایت صادقانه و تکاندهندهی فریده اعظمی بیرانوند است؛ زنی که سالهای جوانیاش را در دل فضای خفقانآلود پیش از انقلاب سپری کرد و تجربهی زندان، بازجویی، شکنجه، مادر شدن پشت میلهها و امید به رهایی را با جزئیاتی شنیدنی و گاه تلخ به تصویر میکشد. نویسنده با صدای گرم و روایت خودمانیاش، شنونده را به سالهایی میبرد که زندگی، سیاست و مبارزه آنقدر در هم تنیده بودند که حتی داشتن چند کتاب میتوانست مسیر یک عمر را تغییر دهد.
دربارهی کتاب
داستان از کودکی نویسنده آغاز میشود؛ در خانوادهای آشنا با تبعید، سیاست و رنج. فریده که همیشه شاگرد ممتاز مدرسه بود خیلی زود به معلمی رسید اما مطالعات و فعالیتهای اجتماعیاش او را وارد مسیری کرد که به بازداشت و انتقالش به زندان ساواک انجامید. از کمیتهی مشترک گرفته تا اوین و قصر، او با نگاهی دقیق روایت میکند که چگونه در میان شکنجهها، بیعدالتیها و تجربهی مادر بودن در سختترین شرایط، هنوز روزنهای از امید و مقاومت زنده مانده بود.
چرا شنیدن این کتاب اهمیت دارد؟
ثبت بخشی از تاریخ شفاهی و ناگفتهی قبل از انقلاب
روایت نقش زنان در حرکتهای اجتماعی و سیاسی
تجربهای واقعی از تابآوری، شجاعت و ایمان در برابر ظلم
این کتاب تنها شرح گذشته نیست؛ یادآوری است برای نسل امروز که حقایق تاریخی اگر گفته نشوند، فراموش میشوند.
کتاب صوتی روزگار سپری شده مناسب چه کسانی است؟
- علاقهمندان به تاریخ معاصر و انقلاب اسلامی
- کسانی که به روایتهای مستند و زندگینامهای علاقه دارند
- مخاطبانی که داستانهای واقعی از قدرت اراده، مقاومت و امید را میپسندند
در بخشی از کتاب صوتی روزگار سپری شده: از کودکی تا رهایی از زندان ساواک در پاییز 1357 میشنویم
در مدرسه دو فراش داشتیم که نام یکی از آنها ننه اخایی بود. قدرت ننه اخایی کمتر از مدیر نبود. روزهایی میشد که مدیر مدرسه نمیآمد اما ننه اخایی هر روز از اول صبح تا تعطیلی مدرسه حضور داشت و با بکن و نکنهایش لحظهای آرامش نداشتیم و همه از او میترسیدیم. اگر زودتر از هفت و نیم صبح به مدرسه میرسیدیم در را به رویمان باز نمیکرد و میگفت: «زود اومدید آشغال بریزید؟ و ما در کوچهی مدرسه در گرما و سرما منتظر میماندیم و زمستانها یخ میزدیم.»
ننه اخایی زنگهای تفریح کنار بشکهی کوچک آب مینشست. با یک دست شیر آب را میگرفت و در دست دیگرش خطکشی داشت. لیوان را که جلو میبردیم، نصف کمتر آن را آب میریخت و اگر دوباره لیوان را جلو میبردیم، با خطکش روی دستمان میزد و میگفت: «آب خوردی، برو دیگه.» وقتی هم برای رفتن به کلاس صف میبستیم، علاوه بر شکایتهایی که به ناظم مدرسه میرسید و او بیرحمانه بچهها را با خطکش تنبیه میکرد، ننه اخایی امتیاز ویژهای داشت تا بچههایی را که آشغال ریختهاند یا آدامس به دیوار چسباندهاند از صف بیرون بکشد و به دست ناظم بدهد و او هم به دلیل حضور ننه اخایی سختتر و بیشتر آنها را تنبیه میکرد.
سالهایی که به دبستان میرفتم در کلاسهای چهل و پنجاه نفری، به دلیل ممتاز بودن درس و وضعیت خانواده که سالانه مقداری کمک به مدرسه میکردند مورد توجه نسبی بودم. به قول مادرم تکالیفم را بینگفت انجام میدادم، اما برعکس من فریدون زمان زیادی برای انجام کارهای مدرسه نمیگذاشت و بیشتر وقتش را با دوستانش میگذراند. او از همان کودکی در رشتههای ورزشی فعال بود. با وجود این با نمرههای خوبی قبول میشد و به من میگفت: «تو که خرخونی میکنی و من که هیچ نمیخونم معدل هر دومون مثل همه.»