کتاب صوتی هیچ ملاقاتی تصادفی نیست
نویسنده: هاکان منگوچ
مترجم: شهرزاد صدر
راوی: سید مهدی مفیدی راد
مدیر پروژه: لیدا محمودی
ناشر: گویا
زمان: 09:17:00
شنیدن نسخه صوتی کتاب
معرفی کتاب
کتاب صوتی هیچ ملاقاتی تصادفی نیست نوشتهی هاکان منگوچ، اثری الهامبخش با حالوهوای عرفانی است که به شنونده یادآوری میکند جهان همیشه دقیقتر و هوشمندانهتر از آن چیزی عمل میکند که ما تصور میکنیم. نویسنده در این اثر به ما میآموزد چطور رها کردن کنترل افراطی، پذیرفتن جریان زندگی و اعتماد به مسیر، میتواند راه را برای تجربههای عمیقتر، آرامش بیشتر و موفقیتهای حقیقی هموار کند.
دربارهی کتاب صوتی «هیچ ملاقاتی تصادفی نیست»
بشر از دیرباز به دنبال برنامهریزی و مهندسی مسیر زندگی خود بوده است. اغلب تصور میکنیم اگر به خواستههایمان برسیم، بالاخره به شادی و آرامش دست پیدا میکنیم. اما آیا واقعاً چنین است؟ آیا تمام آنچه رخ میدهد نتیجهی تلاشهای ماست؟
هاکان منگوچ در این کتاب با زبانی ساده اما معنوی، دیدگاهی متفاوت ارائه میدهد. او بیان میکند که جهان تنها مجموعهای از رویدادهای تصادفی نیست، بلکه شبکهای هوشمند و دقیق است که هر فرد را به سوی تجربههایی هدایت میکند که برای رشدش لازم است. از نگاه او، اتفاقاتی که مسیرمان را تغییر میدهند، برخوردهایی که در ظاهر سادهاند یا حتی شکستها، همه نشانههایی از هدایت جهاناند.
در این نگرش، تنها وظیفهی انسان این است که در برابر این جریان مقاومت نکند. کافی است به مسیر اعتماد کنیم، فشار و تقلای بیهوده را کنار بگذاریم و ببینیم زندگی ما را به کدام نقطه میبرد. از نظر نویسنده، هیچ دیدار یا اتفاقی بدون علت نیست؛ هر اتفاق، شروع فصلی تازه در داستان زندگی ماست.
این کتاب صوتی با همکاری نشر صوتی موج کتاب و انتشارات گویا تهیه شده و با ترجمهی روان شهرزاد صدر و اجرای شنیدنی سید مهدی مفیدیراد منتشر شده است.
کتاب صوتی «هیچ ملاقاتی تصادفی نیست» برای چه کسانی مناسب است؟
اگر به داستانهایی با حالوهوای معنوی، عرفانی و انگیزشی علاقه دارید، یا اگر در مسیر خودشناسی هستید و دوست دارید نگاهی عمیقتر و آرامتر به زندگی پیدا کنید، این کتاب صوتی میتواند برایتان تجربهای سازنده و آرامبخش باشد.
در بخشی از کتاب صوتی هیچ ملاقاتی تصادفی نیست میشنویم
وقتی او را دیدم، نتوانستم جلو بروم. داشتم چه کار میکردم؟ اصلاً چه چیز میتوانستم به او بگویم؟ معلوم است که هنوز آمادگی سکوت را نداشت. شاید لازم بود که بیشتر از این در آتش خشم بسوزد. تازه او از کسی کمک نخواسته بود. کسی که نیاز نداشته باشد، نمیتواند درمان را پیدا کند. اما همینکه او را در چنین وضعیتی پیدا کرده بودم، مگر به این معنا نبود که او آمادهی پذیرش چاره است؟ نمیدانستم. درصورتیکه همیشه فکر میکردم چیزهای زیادی میدانم. در این لحظهی کوتاه چند حس متضاد را تجربه میکردم. بعداً به این نتیجه رسیدم که نباید خیلی فکر کنم.